عیسی با یک بچه گوسفند کوچک در آغوشش ظاهر میشود. او میگوید: "من عیسی هستم، متولد از گوشت. آمدهام تا همه مردم عمق عشق الهی من را بدانند. عشق خود را بر تمام مردمان - تمامی ملتها ریختهام. برخی دلها، لطفا فهمید، مرا رد میکنند. به یخ که روی برف شمال قرار داشت یاد دارید؟ شما روی آن راه رفتید اما در زیرش تا برف فرو نرفتید. آیا به خاطر داری، دل کوچک؟"
"بله."
"چنین است یک قلب که نمی�بر عشق تسلیم میشود. من نتوانستم به آن برسم، زیرا در اراده خود محصور شدهاست. اجازه دهید از فواید تسلیم شدن به عشق صحبت کنم، چرا که من عشق هستم."
"با تسلیم کردن همه چیز را به مادرم - داخلی و خارجی - میدهی. او نیز آنها را به من میدهد. سپس من قادر هستم وارد قلبت شوم. این را حیات مقدس گویند. شما تمام چیزها را به مادرم میدهند:"
"شما از شهرتش تسلیم شوید. آنگاه شیطان نتواند با نظرات مردم بر شما حمله کند. (همم....نظرات مردم. بعضیها مانند اینکه این بهترین داراییشان است رفتار میکنند. نمی�برند که نمیتوانند آن را به همراه خود ببرند.)"
"شما از مأموریت و مسیر آن تسلیم شوید، که با لطف الهی محافظت شده و تأمین میشود."
"شما ظاهر خود را تسلیم کنید. من به قلب شما نگاه میکنم."
"شما از سلامت و رفاه خود تسلیم شوید. من آنچه که نیاز دارید، برایتان فراهم خواهم کرد."
"شما تمام هدایای روحانی و اموال دنیوی خود را تسلیم میکنید، آنها را به من میدهید."
"اکنون همانطور که پاول مقدس گفتهاست، بر همه این چیزها عشق بپوشانید. عشق مقدس و الهی هر چیزی را پر خواهد کرد - تا از آن جاری شود - آنچه خودت خالی میکنید. نیازی به جستجوی خوشبختی در هیچ جای دنیا نخواهید داشت. شاد خواهید بود."
"این است که عشق الهی چگونه وارد روح و کار میکند، دل کوچک. نیاز دارد از خود مردن و مرا دوست داشته باشید، همانطور که مادرم به شما آموختهاست."
"اکنون من را ترک میکنم تا همه چیزهایی که گفتهام را جذب کنید و آنها را آشکار سازید."