(مریم مقدس در یک لباس طلایی ظاهر شد،
کمر طلایی، روسری طلایی و پوشاک طلایی.
او کودک عیسی را در آغوش خود داشت. (پوشیده شده)
از بازوی راست او یک تسبیح از گردانهای روشن میآمد)
(مریم مقدس)"- سزاوار بندهی مسیح است!
آیا میدانید که من چه چیزی را با خود آوردم؟"
(مارکوس):"- پیشگوی! کودک عیسی!!!"
(مریم مقدس)"- بله، کودک عیسی را آوردم تا امروز او شما را برکت دهد!"
(توضیحات - مارکوس): (مریم مقدس پارچهای که نوزاد مسیح پوشیده بود باز کرد و به من نگاه داشت و گفت:)
(مریم مقدس)"- فرزندم، هیچ چیز را ترسید. از هر گونه رنج بترسید و آنچه رخ دادهاست را بیمناک نباشید. اجازه نمی�یدم که چنین باشد. شما و خانوادهیتان زیر حفاظت من هستند، چنانکه تحت محافظتی هستید."
(نوت - مارکوس): (مریم مقدس با کودک عیسی خم شد تا بتوانم چهرهی او را ببینم)
(مریم مقدس)"- آیا میخواهید چیزی از من بپرسید؟"
(مارکوس) "- میخواهم بدانم که آیا بانوی مقدس میتواند به مردم حاضر برکت دهد؟"
(مریم مقدس)"- همهی آنان را و شما نیز برکت خواهم داد! دستهایتان را باز کنید."
(توضیحات - مارکوس): (دستهایم را باز کردم، و از دست چپ کودک عیسی و دست راست مریم مقدس یک پرتو نور بیرون آمد که بر روی دستهای من فرود آمد، یکی در هر کدام. سپس آنها به هدایایی که داشتند برکت دادند. بعداً پرسیدم:)
"- بانوی مقدس چه میخواهد از مردم حاضر اینجا؟"
(مریم مقدس)"- بگوئید به آنها که در این شب، مانند هیچ وقت پیشتر دعا کنید، زیرا هرگز نمی�یدهاند بزرگاری این شب."
(مارکوس) "- چرا کودک عیسی دقیقاً ساعت ۱۲:۴۵ بعد از ظهر زاده شد؟"
(مریم مقدس)"- یک طرحی بود از فرمانروایی الهی. بعداً، بعداً خواهید فهمید چرا این روز و چرا در این ساعت."
(مارکوس):"- آیا حقیقت است که فرشتگان بودند که به کمک بانوی مقدس آمدند؟"
(Our Lady)"-بله، حقیقت است! فرشتگان آمدند و در حالی که من روی یک توده کاه خوابیده بودم، فرشتگان اطراف من زانو زدند و به من کمک کردند تا عیسی را بیاورم!"
(Marcos): "-و یوسف مقدس چه میکرد؟"
(Our Lady)"-یوسف مقدس در یک گوشه دیگر غار بود. او فقط از مرتب کردن مانیک پایان یافته و چند تکه کاه را درون آن گذاشته بود. باقیمانده خوراکی که در مانیک بود، را برداشت."
"پس از آرایش کاهها، پالتو خود را آنجا قرار داد تا وقتی عیسی متولد شد، او بر روی آن بگذارند."
(Marcos): "-بعد از این چه کرد؟"
(Our Lady)"-به دعا پرداخت."
(Marcos): "-هنگامی که یوسف مقدس میدوید، چیزی را دعا کرد؟"
(Our Lady)"-او با تمام شوق خود به خدا دعا کرد و در دیدار مابین روحانی عیسی را ستایش کرده بود، هنگامی که از من متولد میشد."
(Marcos): "-و فرشتگان آیا بدن مقدس شما را دیدهاند؟"
(Our Lady)"-نه، هیچ چیز ندیده بودند. ما در یک نور بسیار بزرگ غرق شده بودیم. آنها چیزی ندیدند."
(Marcos): "-آیا بانوی شما درد زیادی احساس کرد؟"
(Our Lady)"-دردی ندیدم. یک ekstazi از خوشحالی را احساس کردم. تنها درد که احساس کردم، درد روح بود، زیرا همه درها را کوبیده و هیچکس عیسی را پذیرا نکرده بودند."
(Marcos): "-بعد از تولد عیسی بانوی شما چه کرد؟"
(Our Lady)"-فرشتگان عیسی را بر زانوهای من گذاشتند، سپس عیسی به من نگاه کرد و من نیز به او نگاه کردیم، و ما با فکر ارتباط برقرار کردیم. او به من گفت: - مادرم! و من به او گفتم: - پسرم."
(Note - Marcos): (اشکها از چشمان او جاری شد، هنگامی که این را برای من بیان کرد. سپس پرسیدم:)
"- و بانوی شما در سردی آن غار چه میکرد؟"
(مادهر) "- فرشتگان با بالهای خود یک خیمه مانند گنبد برای من ساختند، بنابراین از سرمای احساس نکردم."
(مارکوس) "و عیسی؟"
(مادهر)"- عیسی در زانوهای من بود. پس از چند ساعت، یوسف مقدس کودک عیسی را گرفت و او را در آغوش گذاشت. من پرده خود را برداشتم و عیسی را پوشاندم، و یوسف مقدس مراقبت او را بر عهده داشت در حالی که من آنجا خواب بودم."
(مارکوس): "- و چوپانها؟"
(مادهر) "- از فرشتگان خواستم به نزد چوپانها بروند تا بگویند که عیسی متولد شدهاست، تا مردم بیتلحم را مطلع کنند. آنها رفتند، اما همه مشغول سرگرمیهای خود و کارهایشان بودند. بنابراین فقط چوپانها را یافتند، و آنها بود که به آنان اعلام کردند که عیسی متولد شدهاست، راهنمایی میکردند و جزئیات را توضیح دادند."
چون چوپانها رسیدند، در زانوهای خود افتادند و از عیسی ستایش کردند، و چون فقیر بودند، یکی از گوسفندان که داشتند به عنوان هدیه گذاشتند. با پشم این گوسفند بود که من اولین کتانی برای عیسی درست کردم. آنها بیشتر شب را مشغول ستایش عیسی بودند، و آنها بودند که ما کمی غذا آوردند."
(مارکوس):"- یوسف مقدس چه لباس پوشیده بود؟"
(مادهر)"- یک کتانی قهوهای، یک پالتو قهوهایی و با کمربند سفید."
(مارکوس):"- و لباسهایی که خانم پوشیده بود؟"
(مادهر)"- پرده قهوهای، پالتو آبی و یک دامن بسیار روشن صورتی. میخواهی از من بیشتر بپرسی؟"
(مارکوس) "نه، نمی喚م دیگر چیزی بپرسم." (مادهر برای مردم حاضر دعا کرد. از مادهر علامت خواستم و او گفت:)
(مادهر)"- علامتهای را میدهم، اما زمانی که اتفاق خواهد افتاد اعلام نخواهیم کرد، مانند آنچه تا به حال انجام شدهاست. من هرگز زمان وقوع علامات را نگفتم، اما تو و هزاران نفر دیگر آنها را دیدید. لیکن یک روز، یک علامت دائمی در اینجا باقی خواهم گذاشت! ایمان بیاورید!!! علامتی وعده دادهشدهای در اینجا خواهد ماند!"
(مارکوس):"- اما با وجود گناه بسیار؟"
(مادهر)"- بهرغم گناه، من حکمران خواهم شد!"