ماریم با لباس خاکستری و شمشیرهای بسیاری در دل خود به عنوان مادر غمیده میآید.
او میگوید: "تسبیح بر یحیی، پسر من. دخترم، لازم است که بفهمید که من فرزندانم را به دل خود فراخواندم زیرا همه چیز خوب است. بله، یک گودال بزرگتر بین آسمان و زمین همیشه بیشتر میشود. من آمدهام تا فرزندانم را در پناهگاه قلب بیداغ خود دعوت کنم تا از خطرات اطرافشان محافظت کنند. مردم فقط آنچه زندگی انسان را به خطر انداختهاست را فاجعه میدانند، و از دست دادن اموال را تراژیک. اما پناهگاهی که دل من فراهم کرده است شما را از زیان بزرگتری حفظ میکند - از دست دادن روح خود."
"فهمید، پدر ابدی قلبم را به عنوان کشتی این زمانها پیشبینی کردهاست. چقدر سریعتر شما، فرزندان من، آن را جستجو میکردیدم اگر دل من را پناهگاهی فیزیکی دیدید. اما، من آمدهام تا دعوت کنم که ارزش معنوی - نجات روح - را ارزیابی کنید. هرچند نمیتوانید این چیزها را ببینید یا لمس کنید، آنها حقیقی هستند - ابدی - و تنها دنبالهای با ارزش ماندگار است. دعوت من را کنار نگذارید و به آنچه امنیتی میپنجرید پیوسته باشید. به من، مادرتان، برگردید. برای عشق شما رنج کشیدهام. همچنان این کار را انجام میدهم. دستگیری دل خودم را به هر روحی تمدید میکنم. برکتتان دارم."